کاووسکی یا کیکاووس دارایِ رازی زرتشتی پسر کیخسرو، از شاعران گمنام زرتشتی است که در حدود اواخر سده ششم و اوایل سده هفتم هجری قمری در ری به سر میبرده است. از کیکاووس رازی تنها یک اثر به نام زراتشت نامه برجای ماندهاست که از نظر نوع ادبی حماسه و در قالب مثنوی به بحر متقارب متضمن است. اشعار کیکاووس رازی عموماً در شرح زندگانی زردشت پیامبر و شاهان ایران باستان است. اشعار کیکاووس رازی به دست زرتشت بهرام پژدو کتابت شده است.
منبع : ویکی پدیا
*************
برگ نخست آغاز منظومه زراتشتنامه. تهران: اردیبهشت ۱۳۳۸ خورشیدی.
منبع ویکی پدیا زیر عنوان زرتشت بهرام پژدو
******************
کیکاووس پسر کیخسرو از شاعران گمنام زرتشتی است که از وی منظومهی زراتشت نامه در دست است که بر اثر عدم دقت و به علت آن که یکی از ناسخان آن به نام زرتشت بهرام پژدو شعرهایی بر آن افزوده و نام خود را در آنها آورده است، آن را از زرتشت بهرام پنداشتهاند. این منظومه حماسهای دینی است به بحر متقارب متضمن حدود 1500 بیت در شرح زندگانی زرتشت پیامبر بنا بر روایتهای سنتی زرتشتیان؛ که باید آن را در زمرهی قدیمیترین منظومههای حماسی دینی فارسی شمرد.
از زندگانی کیکاووس اطلاع چندانی در دست نیست. میدانیم وی از یک خاندان قدیم زرتشتی بود که در ری به سر میبرد و منظومهی خود را هم در ری از گفتار موبد موبدان، ظاهراً در اولهای قرن هفتم هجری ترتیب داد و دورهی زندگانی او مسلماً مقدم بوده است بر دورهی زندگانی زرتشت بهرام پژدو.
شیوهی گفتار کاوس کی یا کیکاوس پیروی از شیوهی کار استاد ابوالقاسم فردوسی است. این شاعر زبانی سالم و بیانی روان و نسبتاً کهنه دارد که عادتاً استوار است و به سائقهی موضوعی که انتخاب کرده ناگزیر در بسیاری از موردها تحت تأثیر شیوهی بیان نویسندگان متنهای پهلوی قرار گرفته و اصطلاحها و واژههای دینی زرتشتی را در شعرهای خود راه داده است، اما زبان پارسی او روان و ساده و متقن و استوار و نفوذ زبان عربی در آن بسیار ضعیف است.
از شعرهای اوست:
بیامد به زرتشت پاکیزهرای *** همان روز بهمن به امر خدای
درخشنده از دور مانند هور *** بپوشیده یکدست جامه ز نور
به زرتشت گفتا که بر گوی نام *** چه جویی ز دنیا چه داری تو کام
بدو گفت زرتشت کای نیک رای *** نجویم همی جز رضای خدای
مرادم همه سوی فرمان اوست *** ازیرا که هر دو جهان زآن اوست
بجز راستی مینجوید دلم *** به گرد کژی مینپوید دلم
چو بشنید بهمن فرشته از او *** سخنهای درخورد گفتا بدو
که برخیز تا پیش یزدان شوی *** هر آنچت مراد است از او بشنوی
همان گه زراتشت بر پای خاست *** چو بهمن نمودش بدو راه راست
به زرتشت گفتا که دو چشم خویش *** فرا گیر یک لحظه و رَو ز پیش
تو گفتی که مرغی مر او را ز جای *** ربودهست و بردهست پیش خدای
چو بگشاد زرتشت مرچشم را *** به مینو تن خویش دیدش فرا
از اول به یک انجمن بنگرید *** که از نورشان سایهی خود ندید
میان وی و انجمن بیست و چار *** قدم بود، بشنو سخن گوش دار
یکی انجمن دیگر از پاک نور *** پرستار ایشان در آن خلد حور
بیامد فرشته بسی در زمان *** به دیدار او یک به یک شادمان
بپرسید هر یک زراتشت را *** نمایان به یکدیگر انگشت را
همی رفت تا پیش یزدان پاک *** به دل شادمان و به تن ترسناک
وز آن پس که راه نیایش گرفت *** سخنها ز دادار پرسش گرفت
از اول بپرسید کاندر زمین *** کدام است از بندگان بهترین
چنین داد پاسخ بدو یک خدای *** که جاوید بودهست و باشد به جای
که بهتر کسی باشد اندر جهان *** که او راستی را ندارد نهان
دگر آن که با راستی راد گشت *** دل هر کس از رادیش شاد گشت
به تن جز ره راستی نسپرد *** دو چشمش سوی کاستی ننگرد
سیم آنکه باشد دلش مهربان *** ابر چیزهایی که اندر جهان
اَبَر آتش و آب و بر جانور *** چه از گوسفندان و از گاو و خر
که از مهرشان بهره یابد روان *** ز دوزخ شود رسته تا جاودان
دگر آنچه باشد تو را سودمند *** چو رنجانی او را نیاید پسند...
منبعhttps://rasekhoon.net/article/show/1084075/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%B3-%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C
برچسب : نویسنده : azadamirkhizia بازدید : 97